میتوان گفت که طالبان از یکطرف برداشت قشری و تنگ نظرانه از اسلام داشتند وبرای همین بود که محدودیت هائی را برای عده ای از مردم افغانستان از جمله زنان وضع نموده بودند وعملا حقوق اجتماعی، سیاسی وحتا آموزشی این قشر از جامعه را نقض نموده بودند ودر کنار این بر پایه شریعت به انواع ستم های اتنیکی، زبانی و اعتقادی دست زده بودند و بدینگونه یک دوران سیاه در تاریخ افغانستا ن در زمان حاکمیت طالبان رقم خورد که هنوزهم تبعات منفی آن دامن گیر مردم وجامعه ما ست. هم چنان گفته شد که طالبان دین را هم ملعبه وبازیچه خود قرار دادند وبنام دین دنیای مردم را خراب کردند ودین را تنها به شلاق زدن زنان محدود ساختند . در حالیکه اگربه عمق دستورات دینی نظر اندازیم متوجه می شویم که دین وآموزه های دینی به هیچ صورت با فطرت آدمی درتضاد نیست، نه تنها در تضاد نیست بلکه دین به عنوان روش زندگی برای سعادت بشرآمده است. دین برای بشر چگونه زندگی کردن را می آموزد، دین بشر را از عبودیت مخلوقات رهانیده وبه عبودیت خالق جهان رهنمون می گردد. دین به افراد بشر می آموزد که آزاد آفریده شده ای واین آزادی برایت بسیار ارزش دارد نباید آنرا به خاطر رضایت طاغیان وگردن کشان زورگو از دست بدهی! دین انسان را به فطرت ذاتی اش آگاه می سازد ومی گوید که انسان از هر رنگ ونژاد از یک سرشت آفریده شده وبا هم برادر وبرابر است، روی این لحاظ در بین افراد بشر یک نوع رابطه ی انسانی مبتنی براحترام متقابل برقرار است. دین برای هیچ شخصی در هرمقامی که باشد اجازه نمی دهد که نسبت به دیگران ظلم وستم روا دارد، در حالیکه تفسیر طالبان از دین یک تفسیر تنگ نظرانه وقشری بود ونسبت به دیگر اشخاص واتباع کشور چنانچه گفته شد از دید تبعیض می نگریستند ودین را بازیچه ووسیله تحقق امیال واهداف گروهی وسیاسی طمع کاران بیرونی قرار داده بودند.
گروه طالبان مانند عده ای از گروه های ساسی دیگر در بیرون از افغانستان شکل گرفت وکسانی که از بیرون افغانستان در شکل گیری این گروه دست داشتند در عین حالی که از هم پاشی نیروهای نظامی افغانستان را آرزو می کردند، هوس دستیابی وسیطره به مقدرات سیاسی کشور مارا نیز به سر می پروراندند واز این رو گروه بنیاد گرائی را بنام طالبان بوجود آوردند وآنرا با کمکهای نظامی وامنیتی زیاد به جان مردم افغانستان انداختند.
القاعده سازمان بنیاد گرا وتروریستی است که از همان روز اول پیدایش طالبان همراه با سازمان اطلاعاتی پاکستان درکنار این گروه قرار داشت. القاعده همیشه از طالبان حمایت کرده ومی کند. این گروه بعد از به قدرت رسیدن طالبان در افغانستان این کشوررا بهترین جا برای ادامه عملیات خرابکارانه وتروریستی خود در منطقه وجهان می دید ودر هرقدم از سیاست ها وعملکردهای طالبان حمایت نموده وتمویل می کرد. اکنون هم با وجود اینکه رهبر القاعده در یک عملیات ناگهانی نیروهای آمریکا در ابیت آباد پاکستان کشته شد این گروه به همکاری ها وحمایت های مالی خود به طالبان ادامه می دهد. اصلا طالبان والقاعده دو روی یک سکه هستند که هیچ وقت نمی توانند از همدیگر جداشوند. ملاعمر به همان چیز می اندیشد که القاعده فکر می کند. یعنی حاکمیت شریعت در جهان البته شریعتی که اینان به بنیاد داشته های خود تفسیر می کنند نه شریعت انقلابی و آزادی خواهانه وعدالت گستر، برداشت این ها از شریعت تحجر و کهنه اندیشی است، برداشت اینان از شریعت محروم ساختن اقشار از جامعه از حقوق اولیه شان است، برداشت اینان از شریعت مانع ایجاد کردن سر راه پیشرفت وشکوفائی جامعه است.
دوران حکومت طالبان یکی از سیاه ترین دوران درتاریخ کشورما می باشد ستم، تحجراندیشی وحرکت های ضد انسانی وضد بشری در این دوران به اوج خود رسید تاجائی که تبعیض وتعصبی که از سوی این گروه اعمال می گردید تعدادی از اقوام افغانستان را در دشواری مفرط قرار داده بود ومشکلات ومحدودیت های فراوان برای شان ایجاد گردید. در دوران طالبان زنان ودختران که نیمه از پیکره واحد جامعه را تشکیل می دهند از آزادی های فردی محروم گشتند. تعلیم وتربیه که حق هر فرد از افراد جامعه می باشد به روی زنان ودختران بسته شد زنان به عنوان عضو جامعه نمی توانستند از مزایای آموزش وفراگرفتن علم بهره مند گردند. باید گفت دوران طالبان از نگاه تحجر اندیشی، اجحاف وحق کشی جمعی یکی از دوران های بسیار تاریک در تاریخ افغانستان بود. این گروه دیکتاری اعتقادی را تا انجا رساند که از نظر روشها ونگرش ها مشابه دوران حاکمیت قرون وسطائی کلیسا در اروپابود.دوران حکومت کلیسادرغرب که به قرون وسطا معروف است یکی از تاریکترین وسیاه ترین دوران تاریخ اروپااست. کلیسا، کشیشان وراهبان در آن دوران با استفاده از مذهب چنان قیوداتی را به وجود آورده بودند که هیچ شخصی نمی توانست برخلاف نظریات کلیسا حرفی مخالف آنچه که کلیسا می زد به زبان بیاورد ویا عملی را انجام بدهد. درقرون وسطا هرگونه اعتقادات اشخاص تحت کنترول شدید قرار می گرفت وهرگونه فریادهای آزادی خواهانه وابداعات واکتشافاتی که در رابطه به علوم انجام می گرفت واگردانشمندان نظریات نوی را ابراز می کردند ویا ایده های تازه ای را می خواستندمطرح نمایند نه تنها این حق را نداشتند بلکه بیرحمانه مجازات می شدند وتنها آن کسانی از این حق برخوردار می شدند که نظریات وابداعات شان از فلتر کلیسا گذر می کرد. اگرچه فعالیت های سیاسی، اجتماعی وتشکیل نهاد های مدنی، اتحادیه ها، انجمن ها وسندیکا ها را قانون برای هرشخص از اشخاص هرکشور اجازه داده است. اما این بدین مفهوم نیست که به بهانه استفاده از حقوق و آزادی های فردی و اجتماعی هرطوری که بخواهیم عمل نمائیم. باید هدف از تشکیل نهادهای سیاسی ومدنی حرکت به سمت وحدت ملی ودفاع از تمامیت ارضی و منافع ملی باشد نه آن که برای خوشنود ساختن حامیان خارجی خود تمامی ارزشهای ملی وانسانی را زیر پا نموده ویا آن را مورد حمله قرار بدهیم. مردمی که هویت خود را از یاد برده و ارزشهای ملی، فرهنگی و تاریخی کشور خود را فراموش نموده همیشه به عنوان مردم ضعیف وبی اراده در برابر هجوم همه جانبه ی دیگران تاب وتوان مقابله را نخواهد داشت چنین مردمی در معرض نابودی خواهند بود. بازگشت به هویت ملی، فرهنگی وتاریخی وتوجه به گذشته پر افتخاری که توسط نیاکان ما خلق شده اند از یک طرف مارا به گذشته بسیار غنی در ابعاد فرهنگ و مدنیت آشنا می سازد و ما با دانستن آن همه رشادت ها و فداکاری هائی که گذشتگان ما از خود به یادگار مانده اند وآن همه افتخاراتی که در راستای منافع ملی و حفاظت از تمامیت ارضی و خدماتی که در راه گسترش فرهنگ، هنروعلوم از خود نشان داده اند آشنا می سازد برای ما جرئت وانگیزه فعالیت و احساس مسئولیت خلق می کند واز سوی روش چگونه حرکت کردن وجهت گیری های سیاسی مارا در شرایطی که هستیم روشن می سازد واز جانب دیگر به ما این بینش را می دهد که با شناخت از گذشته تاریخی خود وتشخیص جهت شرایط فعلی دورنمای آینده خود و کشور خود را روشنتر ودقیق تر تعیین کنیم. آری شناخت از گذشته فرهنگی، سیاسی وتاریخی عامل موثر در پیشرفت فعالیت های سالم روز مره ی زندگی ونیز انجام مسئولیت های اجتماعی مردم هر کشور می باشد، پس مردمی می توانند شاهد پیروزی وموفقیت را به طور کامل ویا به طور نسبی به آغوش بکشند که از چنین شناختی برخور دار باشند. اگر مردمی بازگشت به گذشته تاریخی کشور خود نداشته باشند و افتخاراتی راکه نیاکان شان به قیمت تمام هستی خود آفریده وبه آنها به یادگار مانده اند مورد توجه قرار ندهند وآن را به عنوان داشته های غنی ملی خود ارج ننهاده واحترام نکنند مثل این می ماند که درواقع گذشته خود را نفی کرده باشند. افتخارات یک کشور در گذشته اصالت وقدر وقیمت آن را بیان می کند وبه دنیا می فهماند که دارای سابقه کهن تاریخی بوده ودر پیشرفت وترقی تمدن بشری به سهم خود نقش داشته ودارد. مردمی که از گذشته تاریخی اش بریده گردد دچار یک نوع بیماری از خود بیگانگی می گردد موجودیت خود وشخصیت خود را وهویت اصلی خود را فراموش نموده وهویت خود را در هویت وشخصیت بیگانگان جستجو می کند و دچار دوگانگی شخصیتی می گردند این وضعیت را تاسرحد افراطی آن به پیش می برند تا جائیکه فرهنگ، تاریخ وهویت مستقل خود را به فراموشی سپرده و در برابر بیگانگان اراده خودرا از دست می دهند. مثل بیگانگان لباس می پوشند ومثل آنان حرف می زنند بهتر این است که بگوئیم ادای حرف زدن آنان را از خود بروز می دهند درحالی که بیگانگان به آنان می خندند وآنان را احمق های می پندارند که هویت وشخصیت اصلی خود را فراموش نموده اند. چنین مردمی به مراتب بد تر از آن مردم هستند که هیچ چیزی از تاریخ، ادب وفرهنگ خود نمی دانند. انسانی که از دانستن یک موضوع ذهنش خالی می باشد با حرص وولع کوشش می کند که چیز های نو بیاموزد ونسبت به آن موضوع دانش خود را تکمیل نماید وقطعا به مدارج علمی نایل می گردد، درحالیکه اشخاص از خود بیگانه با رشد دادن خصلت های از خود بیگانگی در وجود شان خود را بی هویت نموده واز همین رو فرهنگ وعنعنات بیگانگان را فرهنگ وعنعنه خود دانسته وبه آن عشق می ورزند.
ظريفه غفاري